جدول جو
جدول جو

معنی مایه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مایه کردن(نَ / نِ تَ)
مایه ساختن. سرمایه ساختن. فراهم آوردن سرمایه:
خرد بر دل خویش پیرایه کرد
به رنج تن از مردمی مایه کرد.
فردوسی.
زخورشیدمر روز را مایه کرد
شب قیرگون خاک را سایه کرد.
اسدی.
سال عالم عنف و لطف و مهر و کینت مایه کرد
تا زمستان و بهار آورد و تابستان وتیر.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مایه کردن
سرمایه ساختن، فراهم آوردن سرمایه، مایه ساختن
تصویری از مایه کردن
تصویر مایه کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاید کردن
تصویر عاید کردن
حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضایع کردن
تصویر ضایع کردن
تباه کردن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویه کردن
تصویر مویه کردن
زاری کردن، نوحه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلایه کردن
تصویر صلایه کردن
ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غایب کردن
تصویر غایب کردن
گم کردن، مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ دَ)
تخم گذاردن. تخم نهادن. بیضه نهادن. بیض. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
سایه دادن. سایه افکندن. سایه انداختن:
تو مرغان را همی سایه کنی امروز اگر روزی
ترا سایه همی کردند و او را نیز مرغانش.
ناصرخسرو.
آفتاب زندگانی بر لب بام آمده ست
سایه خواهی کرد کی ای سروبالا بر سرم.
صائب (از آنندراج).
، سایه گسترده شدن:
هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه
کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است.
خاقانی.
، توجه کردن. رو آوردن:
صائب بلند مرتبه چون آسمان شود
بر هر زمین که سایه کند باغبان ما.
صائب (دیوان چ خیام ص 42)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
راغب کردن. میل و رغبت برانگیختن: و نفس طبیعت را مایل بدان کند. (مجالس سعدی) ، کج کردن. چیزی را از حالت قائم خم دادن
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ تَ)
گریه و زاری کردن. گریه و نوحه کردن. موییدن. گریستن. (یادداشت مؤلف) :
به روز و به شب مویه کرد و گریست
پس از مرگ سهراب سالی بزیست.
فردوسی.
سپاهی و شهری به ایران به درد
زن و مرد و کودک همه مویه کرد.
فردوسی.
به خشکی کشیدند از آن آبگیر
بسی مویه کردند برنا و پیر.
فردوسی.
چو ویس دلبر آذین را گسی کرد
به درد و داغ دل مویه بسی کرد.
(ویس و رامین).
ز بس که تیغ زبان مویه کرد خاقانی
تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم.
خاقانی.
تنم چو موی شد از بس که می کنم مویه
دلم چو زیر شد از بس که می کنم زاری.
نجیب گلپایگانی (از آنندراج).
و رجوع به مویه شود.
- مویه کردن بر کسی، بر او گریستن. در غم و مصیبت او نوحه و گریه نمودن:
به هرجای کرده یکی انجمن
همه مویه کردند بر خویشتن.
فردوسی.
پشوتن بر او بر همی مویه کرد
رخی پر ز خون و دلی پر ز درد.
فردوسی.
همی ریخت خون از دو دیده به شرم
همی مویه کردش به آوای نرم.
فردوسی.
ابر پهلوانی بر او مویه کرد
دو رخسارۀ زرد و دل پر ز درد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
برنگ سیاه در آوردن، یا سیاه کردن روی. (چهره) صورت خود را به رنگ سیاه درآوردن، توضیح این کار در ماتم و سوگواری معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
(کبوتر بازی) دسته جمعی پیش رفتن دسته ای کبوتران به خط مستقیم به طوری که هر یک به یک شانه (یک پهلو) پرواز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلایه کردن
تصویر صلایه کردن
دارو یا چیزی دیگر را روی صلایه ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادیه کردن
تصویر تادیه کردن
پرداختن وا پس دادن پرداختن گزاردن
فرهنگ لغت هوشیار
تپاهنیدن تباهاندن پوساندن گند زدن تباه کردن نابود کردن، فرو گذاشتن بی تیمار گذاشتن، مهمل گذاشتن بی کار گذاشتن، گم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلایه کردن
تصویر طلایه کردن
پیشقراولی کردن جلو داری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایط کردن
تصویر غایط کردن
ریستن ریدن پلیدی کردن دفع کردن فضولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شایع کردن
تصویر شایع کردن
رواکنین به زبان ها انداختن فاشیدن منتشر کردن فاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانه کردن
تصویر دانه کردن
دانه های میوه و مانند آن را جداکردن، پراکنده کردن پریشان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازه کردن
تصویر تازه کردن
نو کردن، احیا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیه کردن
تصویر تکیه کردن
اعتماد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسیه کردن
تصویر تمسیه کردن
نام نهادن نامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایت کردن
تصویر حمایت کردن
پادن نگاهبانی کردن دفاع کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن عازم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیه کردن
تصویر بخیه کردن
بخیه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماده کردن
تصویر آماده کردن
حاضر کردن مهیاکردن آمادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویه کردن
تصویر مویه کردن
گریه و زاری و نوحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایع کردن
تصویر مایع کردن
ویتاختن
فرهنگ لغت هوشیار
چرک کردن ماده کردن دمل (جراحت)، بچرک نشستن دمل (جراحت و غیره) چرک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایب کردن
تصویر غایب کردن
گم کردن، از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیه کردن
تصویر تهیه کردن
فراهم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
چرک کردن، عفونت کردن، چرکین شدن، عفونی شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد